نقد افکار و انظار،نشانگر اقبال به سوی آن افکار و اعتنا به آنهاست؛و از دیگر سو موجب توسعه و تعمیق اندیشهها نیز هست.آنچه در زیر میخوانید ملاحظات و تأملات نویسنده پیرامون یکی از مقالات منتشره در مجله رشد معارف اسلامی است.بدیهی است باب این گفتوگوهای دو طرفه برای تنویر افکار و توضیح مطالب مفتوح خواهد بود و آنچه در مقالهی حاضر میخوانید منعکس کنندهی نقطه نظرهای مؤلف محترم است.
در مقالهی درآمدی بر شناخت تأویل قرآن کریم که رشد معارف اسلامی-بهار 83-به چاپ رسیده است،نکاتی نظرم را جلب کرد که لازم دانستم به آنها اشارهای داشته باشم.از جمله نویسندهی محترم بود:
«با توجه به این آیات و استعمال کلمهی تأویل در آیات شریفه، روشن میشود که نه تنها تأویل به معنای خلاف ظاهر نیست،بلکه تأول هر چیزی حقیقی است که آن چیز از آن سرچشمه میگیرد و به نحوی تحقّقدهنده،و حامل و نشانهی اوست».از این جملات دریافت میشود که نگارندهی محترم،مایل به طرح نظرات دیگر در این موضوع نبوده است و با قضاوت خود فقط همین نظر را از میان مسلما ما در«جری و تطبیق»همان کاری را میکنیم که در تأویل میکنیم، ولی با این تعریف که از ظواهر آیات میگذریم و باطنی را برایش انتخاب مینماییم که با قرائن یا دلایل متقن و نصوص،بتوانیم آن را به اثبات برسانیم
سایر اقوال انتخاب کرده است.
به نظر میرسد که منظور از تأویل،که در مقابل تنزیل آمده است،دقیقا استخراج معنایی خلفش ظاهر آیات قرآن است و در مقابل ظواهر.پس تأویل متوجه نکات دیگری است که به هیچ وجه در نصّ آیات یافت نمیشود.
برای بسط بحث،سه نظریه را در این موضوع بهطور اجمال ذکر میکنم.
1-گروهی تأویل و معنا و تفسیر را به یک معنا دانستهاند و فرفی بین این سه قائل نیستند.1
2-گروهی دیگر،تأویل را اعمّ از تفسیر یا تفسیر را اعم از تأویل دانستهاند.2
3-گروهی تأویل را در مقابل ظواهر قرآن دانستهاند و آن را به معنای برگرداندن ظاهر به باطن و معنا کردن موضوع به چیزی دانستهاند که در ظاهر آیه موجود نیست،ولی تفسیر را باز کردن و بسط معانی ظاهری آیات معنا کردهاند.
این گروه معتقدند که تأویل به معنای انتها و سرانجام و عاقبت امر است و منظور قرآن از کریمهی
«یوم یأتی تأویله»
3آن است که روزی به نتیجهی کار و وعدههای قرآن دست خواهند یافت و آنها را تحقق یافته میبینند؛یعنی نباید به ظواهر کار بنگرند،بلکه باید پایان کار را ببینند.
از جمله،«جواهری»گفته است که«آل»به معنای رجع است؛ یعنی برگشت...پس تأویل،یعنی سرانجام چیزی که به آن برخواهد گشت(اگرچه فعلا در ظاهر آن مشهود نیست...)4
«ابن اثیر»نیز معتقد است مراد از تأویل،برگرداندن ظاهر لفظ است از معنای اصلی به معنایی که دلیلی بر آن قائم است که اگر دلیل نباشد،نباید از معنای ظاهری لفظ دست کشید.5
یکی از معتقدین به این نظریه در بیان و بسط معنای فوق، مثالی آورده است.وی میگوید:در کریمهی
«یخرج الحیّ من المیّت»
اگر بگوییم معنایش«بیرون آوردن پرنده از تخم»است، آیه را تفسیر کردهایم و اگر بگوییم«بیرون آوردن مؤمن از کافر» است،آیه را تأویل نمودهایم؛زیرا ظاهر کلمهی حیّ ربطی به مؤمن و غیر مؤمن ندارد و ظاهر کلمهی میّت نیز ربطی به کافر ندارد.
«ابن جوزی»گفته:تأویل،انتقال دادن کلام از جایگاه اصلی خویش به جایگاه دیگری است که اثبات آن نیازمند دلیل است.6
در تأویل آیهی
«انفروا اخفافا و ثقالا»
7نیز گفته شده است:
1-خفاف جوانان و ثقال پیراناند.
2-خفاف فقیران و ثقال ثروتمنداناند.
3-خفاف مجرّدان و ثقال متأهلاناند.
4-خفاف سالمان و ثقال بیماراناند.
5-خفاف بانشاطان و ثقال بینشاطاناند.
چنانکه ملاحظه مینماییم بین جوان و خفاف رابطهای ظاهری وجود ندارد،مگر آن که در توجیه آن بگوییم:جوان بودن، نوعی سبک باری و آسانی است و ثقا،سنگینی و ناتوانی در پیری و...
عرفا از گروهی هستند که به تأویل قرآن تمایل بیشتری داشته و دارند؛زیرا همیشه به دنبال به دست دادن عمق و معانی درونی آیاتاند و تمایلی به اکتفا به ظاهر آنها ندارند.
مثلا در داستان حضرت یوسف علیه السلام،یوسف را،به طور کلی،مظهر پاکی و تزکیهی جان و برادران را مظهر تمایلات شهوانی و غضبی میدانند و پیام داستان را اینگونه بیان میکنند که جان پاک انسانی همواره در تقابل با امیال شهوانی و غضبی است که میخواهند یوسف جان را به چاه بیتدازند تا خود در عرصهی وجود جولان دهند و همهکاره باشند....
یکی از دلایل دیگر این که تأویل،حتما خلاف ظاهر آیات است و ربطی به ظواهر آن ندارد؛این است که تأویل را در مقابل تنزیل دانستهاند و تنزیل ظواهر آیات است و حجیّت ظواهر هم برای همین است،زیرا آنچه از ظواهر آیات میفهمیم،کمترین بهرهای است که از آنها داریم.پس تأویل باید در مقابل ظواهر باشد؛یعنی چیزی که ظواهر آیات در آن یافت میشود.
برای روشنتر شدن مطلب به چند مثال قرآنی اکتفا میکنیم:
1-چنان که میدانیم اتمام نعمت حق تعالی بر یوسف،آموختن تأویل به وی بوده است،آنجا که میفرماید:
کذلک یجتبیک ربّک و یعلّمک من تأویل الأحادیث و یتمّ نعمته علیک 8...
این تأویل،در حقیقت،برگرداندن همان خوابی است که وی دیده است.او در خواب دیده که یازده ستاره و خورشید و ماه به و سجده میکنند.قرآن تأویل همین خواب را در آیهی 100 بیان فرموده است.
...و خرّوا له سجّدا و قال یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربّی حقّا. 9
به راستی بین برادران و ستاره و ماه و...چه رابطهای است؟آیا ستارگان همان برادران یوسفاند؟
معلوم و روشن سات که تأویل خواب وی با ظواهر خواب تفاوتهای اساسی دارد.
2-وقتی یوسف(ع)در زندان با دو نفر همراه می شود،یکی از آن دو میگوید:من نیز خواب دیدهام که طبق نان بر سر گذاردهام.10
تأویل خوابها این بود که اولی ساقی شاه میشود و دیگری کشته خواهد شد.
سؤال این است که بین گذاردن طبق نان بر سر و به دارآویخته شدن چه رابطهای است که قرآن نام آن را تأویل گذارده است؟مگر آن که تصدیق کنیم که تأویل خلاف ظاهر است!
3-دربارهی خواب دیدن شاه مصر(آیات 44 به بعد)و برگرداندن معانی ظاهری خواب به معانی دیگری که هیچ ربطی به ظواهر آن نداشت نیز باید به همین معنا اذعان نمود.
4-شاید این ایراد بیان شود که تأویل در سورهی یوسف(ع)به معنای تعبیر خواب است و بدیهی است که تعبیر خواب همان برگرداندن معنا از ظاهر به باطن است.
جواب آن است که این معنای تأویل مختصّ سورهی یوسف نیست؛بلکه در جاهای دیگر قرآن نیز همین برداشت از آن میشود...
مثلا در آیات کریمهی 59 به بعد سورهی کهف،موضوع همراهی حضرت موسی(ع)با یار عارف مسلکش خضر(ع) مطرح است.
میدانیم که موسی(ع)مأمور به ظاهر شریعت بود و یارش مأمور به باطن و عمق بود و حرف هر دوی آنها در حقیقت با یکدیگر منافاتی نداشت.
*گروهی تأویل را در مقابل ظواهر قرآن دانستهاند و آن را به معنای برگرداندن ظاهر به باطن و معنا کردن موضوع به چیزی دانستهاند که در ظاهر آیه موجود نیست ولی تفسیر را باز کردن و بسط معانی ظاهری آیات معنا کردهاند
یکجا خضر(ع)کشتی را شکست و موسی(ع)اعتراض کرد. یک جا پسری راکشت و مجددا حضرت اعتراض کرد و بالاخره برای یار سوم بدون مزد و گرسنه و خسته،دیوار شهری را ترمیم کردند که مردمش به آن ها غذا نداده بودند...در نهایت،قرآن معنای واقعی این سه کار را از زبان عبد خدا(خضر)بیان میکند و اختلاف ظواهر امور با بواطن آن را تأویل مینامد...
سأنبّئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا... 11
یعنی اکنون تو را از راز آن کارها که تحملشان را نداشتی،آگاه میکنم.در نتیجه موجب فراق بین آن دو شد.
از این آیات فهمیده میشود که تأویل این سه کار،آن قدر با ظواهرش تفاوت داشت که پیامبر خدا،موسی(ع)نیز از آن آگاهی نداشت.از این مثالها که بگذریم میدانیم بحث تأویل،«جری و تطبیق»12را نیز تحت پوشش قرار داده است.
مسلما ما در«جری و تطبیق»همان کاری را میکنیم که در تأویل میکنیم،ولی با این تعریف که از ظواهر آیات میگذریم و باطنی را برایش انتخاب مینماییم که با قرائن یا دلایل متقن و نصوص،بتوانیم آن را به اثبات برسانیم.
مثلا اگر معنای آیهای را منطبق بر اهل بیت رسول خدا(ص) دانستیم و یا کلمهای از قرآن را به امیر المؤمنین علی(ع)معنا کردیم، در حقیقت آن را تأویل نمودهایم.
از امام باقر(ع)نقل شده که فرمود:یک چهارم قرآن دربارهی ما و یک چهارم آن دربارهی دشمنان ما و یک چهارم در سنن و یک چهارم در احکام الهی نازل شده است.
به همین دلیل در روایات ما معنای«هاد»در کریمهی و
لکلّ قوم هاد
13،علی بن ابی طالب(ع)میباشد.
آیه معنای عموم دارد و لفظ لکلّ نشانهی آن است؛در حالی که آیه را اینگونه معنا نمودهایم که منذر،رسول خداست و هادی، علی(ع).14
و نیز منظور نگارنده در این جا بیان یک مصداق از مفهومی عام نیست؛مثلا در کریمهی
«و اذا قیل لهم ارکعوا لا یرکعون.» 15
نقل کردهاند که امام باقر(ع)فرمود:
«هنگامی که به ناصبیها گفته میشود که ولایت علی(ع)را بپذیرد،سرباز میزنند.»16
مشاهده میکنیم که در ظاهر آیه،به هیچ وجه چنین معنا و الفاظی وجود ندارد و این معنای واقعی تأویل از دیدگاه ماست.
در این خصوص،فقط به ذکر یک مثال دیگر بسنده میکنم...فقیه،اصولی،شاعر،ادیب،مفسّر،فیلسوف و عارف بزرگ مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در«تفسیر صافی» در ذیل کریمهی
«مرج البحرین یلتقیان...یخرج منهما اللّؤلؤ و المرجان 17مینویسد:
عن علی علیه السلام یخرج من ماء السّماء و من ماء البحر فإذا.مطرت فتحت الأصداف افواهها فی البحر فیقع فیها من ماء المطر فتخلق اللؤلؤ الصغیرة...و عن الصّادق علیه السّلام قال:علیّ و فاطمة علیهما السلام بحران عمیقان لا یبغی أحدهما علی صاحبه یخرج منهما اللّؤلؤ و المرجان قال الحسن و الحسین علیهما السّلام و فی المجمع...انّ البحرین علیّ(ع)و فاطمة سلام الله علیها...و اللّؤلؤ و المرجان الحسن و الحسین علهما السلام.18
(1).این منظور در لسان العرب به نقل از ابو العباس احمد بن یحیی و مقدمة فی اصول التفسیر.متن کامل روایت در«روشهای تأویل»دکتر شاکر صفحات 24 و 30.
(2).مثل راغب اصفهانی و قول صاحب کتاب روشهای تأویل،صفحهی 30.
(3).اعراف/52.
(4).اسماعیل بن حمّاد-صحاح-مادّهی أوّل.
(5).النهایة فی غریب الحدیث-مادهءی أوّل.
(6).شاکر-محمد کاظم-روشهای تأویل-دفتر تبلیغات اسلامی،قم،اول، 1376،صفحهی 26.
(7).توبه/41.
(8).یوسف/6.
(9).یوسف/100.
(10).یوسف/36.
(11).کهف/78.
(12)تطبیق یعنی انطباق و همراه کردن آیات قرآن با معانی و مصادیقی که در ظاهر آیات نیست و در بعضی مواقع،خروج از ظواهر آیات.
(13).رعد/7.
(14).و اگر کسی اشکال کند که آیاتی در شأن اهل بیت(ع)در قرآن وجود دارد و نیازی به نطبیق اینگونه نیست،میگویم:«آیهی ولایت و آیهی تطهیر و آیهی مودّت و...أمثال آنها در شأن آل محمد(ص)است و این از مباحث تفسیری معلوم میشود و به شمار میرود،نه تطبیق؛بلکه ما در تطبیق به دنبال تأویل آیات هستیم و آیاتی را بر محمد و آل محمد علیهم السلام تطبیق میکنیم-چنانکه قبلا ذکر شد-حتی اگر الفاظ شواهر قرآن نیز این معانی را ندهد.
(15).مرسلات/48.
(16).بحار 36/131 به نقل از شاکر-محمد کاظم-روشهای تأویل،صفحهی 167.
(17).الرحمن/19 و 22.
(18).فیض کاشانی،محسن،تفسیر صافی،قطع رحلی.کتابفروشی محمودی 1334،تهران،الو،صفحهی 516.